هشت سال فاصله سنی داریم و هشتصد سال نوری تفاوت. چه توی قیافه و چه توی رفتار.تا روزی که مامان مرد اصلا متوجه حضور تو نبودم. تو یا هر کسی دیگه. فقط مامان بود که برام معنی خانواده میداد. بعد از مامان توی چاه بیکسی که سقوط میکردم، تو مشغول نگهداری از آقا شدی و انگار نه انگار که آقا شش تا بچه ی دیگه داره و تو چون ازدواج نکرده ای مسئولی. اما تو نق نمیزنی.هیچ وقت.بعدا من امید رو به دنیا آوردم و حالا تو مامان امیدی. من مادر بیولوژیکی هستم و دیگه این رو پذیرفته ام و نمیجنگم و مقاومت نمیکنم. من و تصمیم های من زندگی تو رو زیر و رو کرد. حالا تو یه مامانی و وقتی تو وسط هق هق های افسردگی از خودم گلایه کردم که با تصمیم های غلطم
اکرم رو هم درگیر کرده ام تو گفتی که من از این که امید رو دارم راضیم. اگر نبود من چقدر تنها بودم!تو هنرمندی، از زندگی لذت میبری و مثل من درگیر ایده آل گرایی، حسادت و تکبر نمیشی. ما هشت سال با هم فاصله داریم اما هزاران سال نوری تو از من جلوتری.حالا من به تو هم حسادت میکنم. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 16:40